تحلیل شخصیت جوئل – سری بازیهای The Last of Us

به جرات میتوان گفت که سری بازی The Last of Us، یکی از موفقترین آثار در زمینه شخصیت پردازی و ارائه یک روایت بسیار جذاب و عاطفی است. هم شخصیت جوئل و هم شخصیت الی هر دو عمق زیادی دارند و ظرفیت یک مقاله تحلیل شخصیت را داشتند. از آنجایی که قبلا شخصیت الی را تحلیل کردیم، اینبار سراغ شخصیت جوئل میرویم. با تحلیل شخصیت جوئل همراه مجله ای سی بلاگ بمانید.

ویژگیهای شخصیتی
قبل از اینکه وارد بحث اصلی در مورد شخصیت جوئل شویم، بهتر است ابتدا ویژگیهای شخصیتی جوئل را بشناسیم.
برای شناخت ویژگیهای یک شخصیت، بهترین راه، شناخت تیپ شخصیتی آن شخص است. ما با شناخت تیپ شخصیتی جوئل میتوانیم برخی از مهمترین ویژگیهای رفتاری و شخصیتی او را بشناسیم.
مسئولیت پذیری، بارزترین ویژگی شخصیت جوئل است. او به شدت آدم مسئولیت پذیری است و سعی میکند وظیفهای که دارد را به بهترین شکل انجام دهد.
نکتهای که وجود دارد، این است که شخصیت جوئل خودش مسئولیت خودش را تعریف میکند. یعنی نیازی نیست کسی به او بگوید وظیفه او چیست، زیرا او خودش برای خودش وظیفه تعیین میکند.
همه ما در طول بازی مهارت جوئل را در مدیریت بحران و حل مسائل دیدیم. او توجه زیادی به جزئیات اطرافش دارد و سعی میکند یک مسئله را با تمام جوانبش بسنجد و به تک تک جزئیات آن توجه کند.

عامل موفقیت او همین توجه به جزئیات است، زیرا باعث شده تا حواسش جمع باشد و مراقب اطرافش باشد.
او به عنوان تفریح و سرگرمی، دوست دارد فعالیتهای حسی که با نوعی حرکت سر و کار دارد را انجام دهد. مثل گیتار زدن، نجاری، گشت و گذار در طبیعت و از این دست فعالیتها.
تیپ شخصیتی جوئل به گونهای است که باعث شده تا از مسائل جدید بترسد؛ در واقع او یک الگو را دنبال میکند که به آن عادت کرده؛ بناراین ممکن است هنگام برخورد با یک مسئله ناگهانی کمی در شک و تردید بماند. اما خوشبختانه این شک و تردید زیاد نیست و بیشتر برای بررسی دقیق مسئله است.
مطلب پیشنهادی:کوییز ۵۰ مجله ای سی بلاگ؛ آیا سفرهای مهم دنیای ویدیوگیم را میشناسید؟اولین کوییز سال ۱۴۰۳
در مورد نحوه تصمیمگیری شخصیت جوئل، باید بدانید که او کاملا منطقی و بی طرف تصمیم میگیرد. برای او مهم نیست که تصمیمش چه تاثیری روی احساسات دیگران میگذارد، مهم این است که خودش فکر میکند چی درست و چی غلط است. بنابراین احساسات و نظرهای دیگران کوچکترین تاثیری روی تصمیم نهایی جوئل ندارد.

تحلیل شخصیت جوئل
در ادامه، به ویژگیهای عمیق و درونی جوئل میپردازیم و بیشتر با درونیات این شخصیت آشنا میشویم.
اجتناب از پدر شدن
شخصیت جوئل بعد از مرگ دخترش سارا، شکست بزرگی در زندگی را تجربه کرد. برای یک پدر خیلی دردناک است که نتواند از دخترش محافظت کند. این نوعی احساس بی ارزشی و شکست را به او منتقل میکند.
بعد از گذشت چندین سال، وقتی برای اولین بار با الی روبه رو میشود، واکنش اجتناب گونهای نشان میدهد. او سعی میکند زیاد با او انس نگیرد و حتی بار اول برای قبول ماموریت و بردن الی پیش فایرلایز مقاومت میکند.
او به صورت ناخودآگاه از هر دختر بچهای فاصله میگیرد زیرا باور کرده که نمیتواند از او محافظت کند و این باور غلط به ناخودآگاه او دستور میدهد که تو فرصت پدر شدن را از دست دادی و هیچ وقت سعی نکند نقش پدر را بازی کند، زیرا او در این نقش شکست میخورد.
بگذارید این طور توضیح بدم که جوئل خودش را مسئول مرگ سارا میداند و فکر میکند نتوانسته به اندازهای که باید، پدر خوبی برای او باشد و از او محافظت کند. این افکار در ابتدای بازی The Last of Us باعث نوعی سردی بین الی و جوئل شده بود و در ابتدا جوئل سعی میکرد از الی فاصله بگیرد و زیاد با او صمیمی نشود.

با گذر زمان و صدالبته خوش زبانی و برونگرا بودن الی، جوئل خاطرات گذشتهاش را با سارا به یاد میآورد و حس خوش پدر بودن را دوباره تجربه میکند. آن هم زمانی که مجبور میشود از الی محافظت کند و تا حدودی موفق میشود.
موفقیت او در محافظت از الی باعث شده که دوباره احساس ارزش کند و آن حس غریبی که در ابتدا با الی داشت از بین برود. او با قبول مسئولیتهای الی رسما دوباره وارد نقش پدری میشود و در عین محافظت از الی، سعی میکند نیازهای کودکی او را بر طرف کند.
به طور خلاصه… جوئل خودش را مسئول مرگ سارا میداند و به همین دلیل احساس شکست میکند؛ این احساس شکست باعث شده که او به صورت ناخودآگاه از الی فاصله بگیرد، زیرا این ترس در وجود او ایجاد شده که او محافظ خوبی برای دختربچهها نیست.

جبران گذشته
جوئل هر کاری هم که بکند، به سختی میتواند مرگ سارا را از ذهنش بیرون کند؛ او خودش را مقصر مرگ دخترش میداند و همین موضوع فراموش کردن را سخت میکند. او با دیدن الی و محکم شدن رابطهاش با او، احساس میکند که وقت جبران است. او برای از بین بردن احساس گناه، سعی میکند نقش پدر را برای الی بازی کند.
جبران افراطی نوعی اصطلاح در روانشناسی است که در آن شخصیت بعد از احساس گناه و یا داشتن یک عقده بزرگ، سعی میکند از راه افراطی و تا حدودی نادرست گذشته را جبران کند. شخصیت جوئل در راه جبران افراطی قدم میگذارد.
مهم نیست که چقدر تلاش کنی؛ تو نمیتونی از گذشته فرار کنی.
او بعد از مرگ دخترش سارا، اینبار برای محافظت از الی هر کاری میکند و اصلا به این فکر نمیکند که این کار درست است و یا غلط؛ مهم این است که نگذارد بلایی سر الی بیاید، به هیچ قیمتی نباید دوباره مرگ عزیزش را شاهد باشد.
در واقع تبدیل شدن جوئل به یک شخصیت خاکستری به دلیل محافظت از الی است. او به خاطر الی دروغ میگوید، آدم میکشد و حتی یک بیمارستان را در یک قدمی پیدا کردن درمان، به خاک و خون میکشد.

مطلب پیشنهادی:بررسی بازی The Last of Us Part II Remasteredتولد دوباره یک شاهکار
به همین دلیل است که رفتار او طعم جبران دارد؛ او هر کاری را که در زمان سارا قادر به انجامش نبود را الان به خشنترین حالت خود انجام میدهد تا مانع مرگ الی شود.
انگیزهای که باعث شده جوئل انقدر در محافظت از الی استوار باشد، ترس از تکرار شدن تاریخ است. تکرار یک خاطره و یا رویداد بد، زجر آور ترین اتفاق برای یک شخصیتی است که احساس شکست میکند.
جوئل برای جلوگیری از تکرار اتفاقاتی که بر سر سارا آمد، مجبور میشود گاهی آدم بده باشد تا بتواند از تمام الی محافظت کند.
اگر به هر نحوی به من یه فرصت دوباره داده میشد، دوباره این کار رو انجام میدادم.
نکتهای که در مورد رفتار جوئل وجود دارد، این است که او کاملا از رفتارش مطمئن است و حتی فکر اینکه تبعات کارش چی باشد را نمیکند. تنها وظیفه مهم او محافظت از الی است نه چیز دیگری.
به طور خلاصه… رفتار جوئل با الی طعم جبران دارد؛ او که به دلیل مرگ سارا احساس شکست میکند، عزمش را جزم میکند تا به بهترین شکل از الی محافظت کند و دوباره مرگ او را شاهد نباشد. این رفتار به صورت جبران افراطی خودش را نشان میدهد و باعث شده که جوئل تبدیل به یک شخصیت خاکستری شود.

در جست و جوی ترحم
میخواهم یک تئوری روانشناسی برای شخصیت جوئل را بیان میکنم. شخصیت جوئل در باطنش دنبال یک نوع ترحم و یار میگردد که بتواند توسط آن یار دوست داشته شود. تمام خواسته او این است که یک نفر او را دوست داشته باشد و پیش جوئل احساس امنیت کند.
به بیانی دیگر، جوئل دوست دارد که نقش پدر را بازی کند. در واقع او از پدر بودن است که معنا و ارزش را پیدا میکند. اینکه یک نفر باشد و بی چون و چرا دوستش داشته باشد و جوئل بتواند از او محافظت کند و غمخوارش باشد.
او تنها با پیدا کردن این شخص به معنا میرسد و شخصیتش کامل میشود. او در ابتدا با دخترش به این معنا و ارزش میرسد؛ اما بعد از کشته شدن دخترش دیگر کسی را ندارد که از طرف او محبت و ترحم دریافت کند.
مطلب پیشنهادی:راهنمای شخصیتهای بخش No Return در The Last of Us 2قویترین و ضعیفترین شخصیتهای بازی کداماند؟
در طی سالهای آینده او شخصیت تس را برای اینکار انتخاب میکند، اما همانطور که میدانید این شخصیت یک شخصیت قوی و محکم است و نیازی به ترحم و یا محافظت جوئل ندارد. بنابراین جوئل بازهم شخصی که بتواند از او محافظت کند و در عین حال آن شخص هم جوئل را دوست داشته باشد پیدا نمیکند.
او بعد از آشنایی با الی، اینبار الی را جای شخصی میداند که میتواند از او محافظت کند و الی هم علاقهاش را به جوئل نشان میدهد. اما بعد از اتفاقات پایانی بازی نخست، الی به دلیل ناامیدی زیاد، نمیتواند به خوبی نقش فرزند دختر را برای جوئل بازی کند.
اگر قرار بود تو رو از دست بدم، مطمئنا خودمم از دست میدادم.
بعد از این که الی متوجه میشود که جوئل به او دروغ گفته، دیگر برایش هیچ امیدی نمیماند. تلخی ماجرا اینجاست که جوئل هیچ وقت نتوانست شخصیتی که بتواند به او ترحم کند و ازش محافظت کند را پیدا کند. نه سارا و نه الی هیچکدام به درستی نقش دختر را برای جوئل بازی نکردند و جوئل هر دوی آنها را از دست داد.
به طور خلاصه… شخصیت جوئل به صورت ناخودآگاه دوست دارد که نقش پدر را برای کسی بازی کند؛ زیرا او به عواطف یک فرزند نیازمند است و معنا و ارزش را در رابطه پدر و دختری میبیند. بعد از مرگ سارا و از دست دادن معنوی الی، جوئل هیچ وقت نتوانست به درستی این نقش را بازی کند.

فلسفه مسیر
معنا در زندگی یکی از مهمترین عناصری است که به شخصیت ارزش میدهد و او را از بی کفایتی نجات میدهد. این معنا زمانی به شخصیت القا میشود که شخص وارد یک مسیر با شروع و پایان مشخص شود و برای موفقیت در پایان تلاش کند.
شخصیت جوئل، این بی معنایی را به شدت تجربه کرده است. بعد از مرگ سارا و رخ دادن اتفاقات آخر الزمانی، جوئل دیگر معنایی ندارد و تنها دلیل زندگیاش میتواند گرایش به بقا باشد.
این بیمعنایی به این دلیل است که جوئل مسیری ندارد که ادامه دهد و یا شخصی را ندارد که به خاطر او زندگی کند. در نتیجه به مرور این فقدان معنا تشدید میشود و به روح و روان شخصیت آسیب میزند، تا جایی که شدیدا این موضوع را وظیفه خود میبینید که دنبال یک معنا برای زندگی بگردد.
مهم نیست چی باشه، ولی بالاخره یه چیزی برای جنگیدن براش پیدا میکنی.
جوئل به مدت ۲۰ سال در فقدان معنا زندگی میکند. اکنون بی کفایتی برای او تبدیل به یک مشکل بزرگ شده که باید هر چه سریعتر آن را حل و فصل کرد. هر چند جوئل از پیدا کردن معنا در آن وضعیت آخر الزمانی نا امید شده، اما در ناخودآگاه خود همچنان دنبال دلیلی میگردد که بتواند دوباره معنا را به زندگی خود برگرداند و احساس ارزش بکند.
بعد از گذشت مدتی، اکنون دیگر معنا در قالب یک مسیر سخت روبه روی جوئل قرار دارد. او باید الی را به سازمان فایرفلایز برساند تا با استفاده از قدرت درمانی الی، یک واکسن برای جهان ساخته شود.

مطلب پیشنهادی:با بهترین تفنگهای No Return در بازی The Last Of Us Part 2 آشنا شویدچه سلاحی از همه بهتر است؟
او در ابتدا به دلیل ترس از رابطه با یک دختر بچه که در بالا کامل توضیح دادم، سعی میکند زیاد خودش را درگیر موضوع نکند؛ اما بعد متوجه میشود که با طی کردن این مسیر میتواند آن معنایی که سالها دنبال آن است را پیدا کند و به زندگی خود ارزش دهد. پس او با این هدف که بتواند در زندگی مفید باشد، ماموریت را قبول میکند.
اما به مرور و با گذشت زمان، او به الی وابسته میشود و اینبار برای محافظت از او هر کاری میکند، حتی اگر به قیمت نابود شدن معنا و ارزش در زندگیاش باشد.
به طور خلاصه… بیمعنایی بزرگترین معضل جوئل در میانسالی است. او برای جبران این بی معنایی نیاز به یک مسیر با هدف مشخص دارد تا بتواند با رسیدن به آن، دوباره به معنا برسد. این مسیر، همان هدف رساندن الی به فایرفلایز است.

سخن آخر
شخصیت جوئل، انقدر درگیر برطرف کردن نیازهای دیگران شد که نیازهای خودش را فراموش کرد. او میتوانست زمانی را صرف اهمیت دادن به خودش بکند تا احساس بی ارزشی و بی معنایی را تا حدودی جبران کند؛ اما علاقه افراطی او به الی، به عنوان یک پدر، جوئل را از زندگی خودش دور کرد.
پیشنهاد شما برای تحلیل شخصیت بعدی چیست؟ در قسمت نظرات بنویسید.